اجتماعی

خشم و حل مسأله

دکتر ایرج شهبازی

اگرچه ممکن است هدف اولیه‌ی خشم، تخلیۀ روانی و رهایی از احساسات ناخوشایند باشد، ولی به نظر می‌رسد در غالب موارد، افراد قصد دارند از راه خشم به هدفی برسند و مسأله‌ای را حل کنند. در این صورت ممکن است که شخص از راه خشم به هدف خود برسد و طرف مقابل مطابق میل او رفتار کند. در اینجا شخص مقابل، تحت تأثیر خشم او، خواسته‌اش را برمی‌آورد و حتی به مدت طولانی مطابق خواستۀ او رفتار می‌کند.

طبیعی است که چنین اطاعت و تسلیمی مطلوب هیچ انسان عاقلی نیست. ما دوست داریم دیگران با رضا و رغبت، طبق نظر ما رفتار کنند و ما را دوست بدارند، نه براثر ترس و اجبار و اکراه. فرض کنید کسی با عصبانیت از همسرش می‌خواهد که به او توجه کند و او هم به خاطر ترس، چنین می‌کند. روشن است که چنین توجه و محبتی ارزشی ندارد و دیر یا زود گیرندۀ آن هم احساس ناخوشایندی پیدا می‌کند.

یا فرض کنید که یک مدیر با خشم و تهدید، کارمند خود را مجبور می‌کند وظایفش را انجام دهد. چنین تغییر رفتاری عمیق و ماندگار نیست و به محض کنار رفتن تهدید و خشم، شخص به وضعیت پیشین خود برمی‌گردد.

گذشته از این انجام دادن وظایف براثر عشق و آگاهی کجا و انجام دادن آنها از سر ترس و تهدید کجا؟ فقط افراد دیکتاتور و جاهلند که در تمام عمر خود می‌توانند با استفاده از خشم و زور دیگران را مطیع خود نگاه دارند، ولی هیچ انسان سالمی چنین الگویی از رفتار را نمی‌پذیرد.

بنابراین به نظر می‌رسد حتی اگر ما از طریق ابراز خشم، بتوانیم کسی را وادار کنیم که مطابق خواستۀ ما عمل کند، در نهایت نه خودمان از چنین تغییر رفتاری احساس رضایت داریم، نه طرف مقابلمان.

اکنون بیایید مسأله را از منظری دیگر ببینیم. وقتی که شخص از طریق خشم (تهدید، تنبیه، ناسزا گفتن، فریاد کشیدن، قهر کردن و نظایر آنها) توانست در چند مورد به اهداف خود دست پیدا کند، به تدریج دچار این توهم می‌شود که همه جا می‌تواند از طریق خشم به هدف خود برسد. این توهم به مرور شخص را به موجودی تک‌بعدی تبدیل می‌کند.

همان گونه که می‌دانیم برای حل هر مسأله‌ای راه حل‌های متعددی وجود دارد، ولی خشم همۀ امکانات و راه حل‌ها را نادیده می‌گیرد و تنها یک راه حل را که زورگویی است، به رسمیت می‌شناسد. به این ترتیب خشم، به تدریج قدرت تحلیل و نیروی خلاقیت و تفکر شخص را از بین می‌برد و او را به شخصی تک‌ساحتی تبدیل می‌کند. شخص خشمگین کم‌کم عادت می‌کند که مسائل مختلف را تنها به یک شیوه حل کند.

با توجه به این نکته، می‌توان گفت که خشم گذشته از این که در لحظۀ بروز و ظهورش، تفکر را مختل می‌کند، در درازمدت هم به حماقت و خنگی و کندذهنی می‌انجامد. شخص عصبانی می‌کوشد عموم مسائل را از راه خشمگین شدن و تهدید کردن و محکوم کردن و مشت بر دهان طرف مقابل کوبیدن و سیلی بر صورت او زدن حل کند.

استفادۀ مداوم از این رویکرد باعث می‌شود که شخص در عرصه‌ی حل مسأله کاملا ناکارامد و ناتوان شود و نتواند از انواع راه حل‌هایی که برای حل یک مسأله وجود دارد، بهره بگیرد.

بنا بر مطالب بالا اگر ما موفق شویم با استفاده از خشم به اهداف خود برسیم، اولاً تغییر ماندگار و عمیق و مطلوبی در طرف مقابل ایجاد نمی‌کنیم و اطاعت و تسلیم او چون از سر اجبار و اکراه است، دردرازمدت رضایت باطنی ما را حاصل نمی‌کند. از سوی دیگر، ما به مرور زمان به انسان‌هایی تک‌بعدی تبدیل می‌شویم و خلاقیت و نیروی تحلیل خود را از دست می‌دهیم.

این پیامدهای ناگوار در صورتی است که ما موفق شویم از طریق خشم به اهداف خود برسیم. اگر در نهایت صداقت و انصاف به بررسی مواردی که خشمگین شده‌ایم، بپردازیم، می‌توانیم ببینیم که خشم در غالب موارد، نتوانسته است مشکل ما را به شکل اساسی حل کند.

ارزیابی منصفانۀ نتایج خشم‌های گذشته‌مان می‌تواند به ما کمک کند که بهتر خشم خود را بشناسیم و از ناتوانی آن در حل مشکلاتمان آگاهی پیدا کنیم. البته بسیاری از افراد به سبب خودخواهی و کوته‌بینی، در آینده هم از نتایج ناروای خشم خود حمایت می‌کنند و کمترین احساس ندامتی به آنها دست نمی‌دهد. اما اگر صادقانه زندگی خود را بررسی کنیم، به خوبی می‌بینیم که خشم در عموم موارد ما را به اهدافمان نمی‌رساند و مسائل ما را حل نمی‌کند.

اگر دریابیم چه با خشم به هدف خود برسیم و چه نرسیم، در هر دو حال زیان کرده‌ایم، عزم ما برای رها کردن این راهکار بیشتر جزم خواهد شد. خشم عموماً یک علامت است و نشان می‌دهد مشکلی وجود دارد، ولی خود به تنهایی قادر به حل کردن آن نیست.

جواب دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button