
نگاهی به نمایشنامههای شکسپیر
عبدالقادر محقق
عمده ترین پرسشی را که شکسپیر در نمایشنامه های خود مطرح میکند این است که چگونه ممکن است مملکتی تمام و کمال در دست حاکم جبار قرار بگیرد؟ شکسپیر سعی کرده است توضیح بدهد که در چه شرایطی این نهاد ها که بسیار قوام یافته، ریشه دار و خدشه نا پذیر بنظر میرسند، ناگهان شکننده از آب در می آیند؟ چرا شماری عظیمی از مردم آگاهانه می پذیرد که فریبشان دهند؟ چگونه شخصیتی مانند ریچارد سوم یا مکبث(شخصیت های نمایشنامه شکسپیر) راه خود را به تخت پادشاهی هموار میکنند؟
شکسپیر در نمایشنامه های خود سازو کار های روان شناختی که باعث می شوند ملتی از آرمان های خود دست بکشد، ژرف اندیشی می کنند. او از خود میپرسد که چرا کسی باید جذب رهبری شود که آشکارا برای حکومت کردن مناسب نیست، رهبری که به شکلی خطرناک تابع تصمیمات آنی خویش است، یا رزیلانه چشم بر حقیقت می بندد یا به آن بی اعتنا است.
از سویی شکسپیر در دوران میزیسته که حاکمیت الیزابت عملا کسانی را که علیه ملکه حرفی میزد سلاخی میکرد. هنگامی که شکسپیر کودک بود، جان فلتن کاتولیکی ثروتمند، به دلیل ارسال نسخهی از فتوای پاپ مبنی بر این که «ملکه هرگز ملکه راستین انگلیس نبوده است» مثله و چار شقه شد. و همچنان کسی که هجویه مبنی بر پیشنهاد ازدواج ملکه با یک کاتولیک فرانسوی نوشته بود، سرش از تنش جدا شد. این مسایل تجربه زیسته شکسپیر را شکل میداد. نبود آزادی بیان شکسپیر را وادار ساخت که فاصله زمانی را حفظ کند و همزمان بتواند پیام اصلیاش را نیز به مردم برساند بدون آنکه خطری متوجه وی شود. از سوی چند دهه پیش در دوره فرمانروایی پدر هنری هشتم، پدر ملکه، قانونی به تصویب رسید که جبار خواندن حاکم را خیانت میدانست و مجازات چنین جرمی مرگ بود.
بنا به این مهمترین نکته که گرین بلت در کتاب “جبار، شکسپیر و سیاست” در مورد نمایشنامه های شکسپیر بیان داشته است نوع دید متفاوت شکسپیر به مسئله است. زوایه غیر قایمه به شکسپیر این توانایی را داده بود تا بدون آنکه خطری متوجه خودش شود، حرفش را بیان کند. این انتقال زمان و مکان نمایشنامه به فاصله دور، این قدرت را نیز به شکسپیر داده بود که وقتی از زاویه غیرقایمه به مشکلات جهان خود نگاه میکند، فکرش وضوح بیشتری پیدا میکند. از آنجاییکه نمایشنامه های شکسپیر در بین مردم هم بسیار علاقه مند داشت، نشان دهنده آن بود که مردم نیز تصویر احساس درماندگی خود را در نمایشنامه چند صد سال پیش میدید.
گرین بلت میگوید که شکسپیر هنگامی که از زمان حال فاصلهی آگاهانه می گیرد ساده تر می توانست حقیقت را بیان کند. زاویه غیر قایمه به او امکان می داد پیش فرض های نادرست، باورهای ریشه دار و تصورات غلط در باب زهد و تقوی را از میان بردارد و نگاه بی تزلزل خود را به آنچه در پس آن ها پنهان بود، بدوزد. علاقه او به جهان کلاسیک و باستانی که کیش مسیحی و لفاظی های درباری در آن جای ندارد از همین جا سرچشمه میگیرد.
در واقع شکسپیر در این نمایشنامه ها توضیح میدهد که جبار به تنهایی موفق به بدست آوردن حاکمیت مطلق نمیشود. او فضایی را که در آن جبار متولد و رشد میکند توضیح میدهد و یک تقسیم بندی از اطرافیان جبار ارائه میدارد که چگونه مستقیم و غیر مستقیم برای بدست آوردن قدرت برای جبار همکاری میکنند.
ماجرا با ضعف در مرکز مملکت آغاز می شود. هنری ششم هنوز جوانکی نا آزموده است که به علت مرگ نا بهنگام پدرش به تخت نشسته، اداره حکومت در دست عمویش، دوک هامفری بود که سمت لرد حامی یا نایب السطنه را در اختیار داشت. با آن که لرد حامی، خود را فداکارانه وقف امور همگانی کرده است، خلاء قدرت در مرکز، فرصت مناسبی در اختیار رقبا قرار میدهد تا جولان بدهند و علیه یکدیگر نقشه بریزند.
شکسپیر فضایی را که در آن چگونه چند دستگی ایجاد و در آینده عداوت ها را بار آورد، بیان می کند که زمانی دو اشراف زاده قدرتمند، دوک یورک و دوک سامرست بر سر تفسیر یک ماده قانون بحث میکنند، آنان از کسانی که شاهد بحث شان هستند می خواهند که میانشان داوری کنند، ولی ناظران، با حزم و احتیاط، از ورود به بحث دوری می جویند. متن نمایشنامه هیج سرنخی از آن مسئله حقوقی که بحث بر سر آن است، به دست نمی دهد. شاید شکسپیر باور داشت که خود مسئله چندان مهم نبوده است. آن چه اهمیت داشت آن بود که هیچ یک از طرفین مشاجره راضی به کوتاه آمدن نبود و هریک احساس می کرد که موضع او، و فقط موضع او تنها موضع ممکن است. یورک میگوید: حقیقت در طرف من چنان عریان است که هر چشم نیمه بینایی نیز آن را می بیند و سامرست پاسخ می دهد که همین حقیقت«چنان واضح، چنان درخشان و چنان آشکار است که برقش از چشک نابینا نیز عبور میکند.
رنگ خاکستری این جا به رسمیت شناخته نمی شود، هیج نشانی از قبول این واقعیت نیست که افراد عاقل و منطقی ممکن است اختلاف نظر داشته باشند. هریک فکر میکنند طرف مقابل از سر لجاجت است که چیزی تا این اندازه آشکار و انکار نشدنی را قبول نمی کند.
هنگامی که در قانع کردن طرف مقابل به بن بست می رسند، دیگر حتی کوچک ترین تمایل به مصالحه را نیز از دست میدهند. در عوض، آنچه شکسپیر به تصویر می کشد، حرکت در مسیر مناقشهی است که در ادامه از محدوده این فرد و وابستگانشان فراتر می رود و به عرصه ای بسیار گسترده تر کشیده میشود. یورک بانگ می زند که: «بگذار هرکس اصیل زاده است و به تولد خویش میبالد، اگر گمان میکند حق بامن است، یک گل سفید از این بته نسترن جدا کند» و سامرست در پاسخ میگوید: بگذار هر کس بزدل و چاپلوس نیست و جرئت همراهی با حق را دارد، نسترن سرخ رنگی از این بوته خاردار جدا کند. دیگر برای ناظران ممکن نیست، آن گونه که در ابتدا تلاش کرده بودند، بی طرف باقی بمانند. باید دست به انتخاب بزنند.
یورک و سامرست واقعی و تاریخی لرد های زمین دار قدرتمندی بودند که سپاه شخصی داشتند و بر بخش های معین از جزیره انگلیس حکم می راندند. تصویری که نمایشنامه از آنان ارائه می دهد شاید برای ما به گونهی یاد آور فرماندهان غیرنظامی افغانستان امروز باشد. ولی همین تصویر، و در عین حال، عملا روند شکل گیری احزاب سیاسی و تبدیل رقابت اشراف به دشمنی سیاسی را پیش چشم ما به نمایش در می آورد.
هانا آرنت و نمایشنامه های شکسپیر
در مورد تبیین جباریت در نمایشنامه های ریچارد سوم، مکبث شاه لیر و هملت با توجه به نظریه هانا آرنت این نکته را میتوان اظهار داشت که در جنبش های توتالیتر مورد نظر هانا آرنت توده ها در بقدرت رسیدن توتالیتر نقش اساسی دارد. شکسپیر در نمایشنامه مکبث هیج نقشی برای توده ها قایل نشده است. تمام بازی ها در درون ساختار قدرت انجام شده که متشکل از پسران شاه دانکن و مکبث و بنکو که سرداران لشکر بودند. اما در نمایشنامه ریچارد سوم نقش توده ها در مشروعیت بخشی ریچارد برای حاکمیت به کمک شهردار و امیر باکینهام نقش داشته است. با این وجود، این حرکت توده ها برای انتخاب ریچارد بعنوان شاه آگاهانه نبوده بلکه نوعی سوء استفاده از مردم برای مشروعیت بخشیدن به ریچارد بوده است. در نمایشنامه هملت هم هیج نقشی برای توده ها در نظر گرفته نشده، تنها در نمایشنامه شاه لیر زمانی مردم آگاه میشود شاه لیر توسط دخترانش مورد بی احترامی قرار گرفته حمایت خود را از شاه لیر اعلام میکند.
از اینرو کاربستن نظریه هانا آرنت در مورد نمایشنامه شکسپیر درست نخواهد بود چون در زمان شکسپیر جنبش های توده یی به معنایی امروزی شکل نگرفته بود. بازی های سیاسی در میان سیاست مداران و طبقه بالای جامعه انجام میشد. با آنهم در نمایشنامه های شسکسپیر گاهی توده ها مورد توجه قرار گرفته است، با آنکه بیشتر برای استفاده ابزاری توسط افراد طبقه بالا وارد میدان شده است. بعنوان مثال در نمایشنامه ریچارد سوم، شهردار شهر لندن به دستور باکینهام یک تعداد مردم را نزد ریچارد آورده تا از وی خواهش کنند که بجای شاه مرده تاج بر سر بگذارد تا بدین گونه مشروعیت نداشته اش را رسمیت بخشد.
هانا آرنت در کتاب توتالیتاریسم مهم ترین خصلتی را که به جنبش های توتالیتر نسبت داده این است که این جنبش ها به سرعت فراموش میشود و به آسانی میتوان چیزی دیگری به جای آنها بر قرار کرد. این خصلت نام برده شده در نمایشنامه های شکسپیر بصورت واضح مشاهده نمی شود. با آنهم اگر جنگ گلها را بعنوان دو جناح در نظر بگیریم. این خصلت که هانا آرنت نام برده به گونه یی مصداق پیدا میکند. بطور مثال در نمایشنامه شکسپیر، یورک عملا با حمایتش از توده های بی نظم و قانون شکن، اوضاع را مشتنج کرد تا زمینه به قدرت رسیدن خودش فراهم شود. کید که رهبری توده ها را به عهده داشت با آن که تصور میشد قدرت را بگیرد با گسیل مردم بسوی جنگ فرانسه، توده ها رهبر شان را تنها میگذارد و کید در وضعیت بسیار اسف بار داخل یک باغ کشته میشود. جنبش ایجاد شده توسط کید فراموش شده و زمینه را برای دخالت یورک علیه نظام فراهم میکند.
نکته دیگر هانا آرنت در مورد پذیرفته شدن شخص توتالیتر توسط مردم بیان شده مطابقت با نمایشنامه های شکسپیر دارد. هانا آرنت در مورد جاذبهی هتلر از خودش در دیگران ایجاد کرده بود، میگوید: این جاذبه شگفت انگیزی که به شیوه آمرانه از هیتلر تراوش می کرد در واقع بر اعتقاد متعصبانه این مرد به خودش و بر داوری های قاطعانه مصنوعی او در باره هر چیزی که در این جهان است؛ مبتنی بود. همچنین بر این واقعیت استوار بود که عقاید او چه در باره پیامد های زیان بار سیگار کشیدن و چه در باره سیاست های ناپلئون بوده باشند پیوسته میتوانستند با یک ایدئولوژی فراگیر سازگار شوند.
جاذبه یک پدیده اجتماعی است و نیز جاذبهی را که هتلر بر محیط خویش هموار میکرد، باید بر حسب آن گروه ويژه که در اختیار داشت، دریافت. جامعه همیشه مستعد پذیرش بی مطالعه یک شخص مدعی است، تا بدانجا که یک عقل باخته مدعی نبوغ، پیوسته بخت آن را دارد که مقبول افتد. در جامعه جدید، که ويژگی آن فقدان داوری تمیز دهنده می باشد، این گرایش نیرومند شده است. تا آنجا که هر کسی عقایدی برای خود داشته باشد و بتواند آنها را با یک آهنگی اعتقادی تزلزل ناپذیر ارائه دهد، به آسانی آبرویش بر باد نمی رود؛ حتی اگر بارها اثبات شده باشد که او بر خطا بوده است.
طبق این نظر هانا آرنت در نمایشنامه ریچارد، زمانی که به اصرار مردم ریچارد تاج بر سر میگذارد و کسی که آنجا بود صدایی زنده باد پادشاه ریچارد را بر می آورد، تقریبا اکثر مردم به این ندا میپوندند و زنده باد شاه سر می دهند. یعنی روایت شخص جبار از اتفاقات با آنکه همگی میداند ریچارد دروغ گویی بیش نیست، یک عده باور میکنند. در نمایشنامه مکبث اکثر کسانی که در اسکاتلند باقی مانده بود روایت رسمی مکبث را برای قتل شاه دانکن باز گو میکردند چون نشانههای مثل فرار پسران شاه اتفاق افتاده است بنابراین روایت قتل پدرشان بدست خودشان چندان غیرقابل باور نبود.
منابع:
گرین بلت، اسیتون، ترجمه آبتین گلکار(۱۴۰۰) جبار، شکسپیر و سیاست. تهران: نشر همان
آرنت، هانا، ترجمه محسن ثلاثی(۱۳۶۶)توتالیتاریسم. تهران: انتشارات جاویدان.