
یکی از بهترین راهها برای پایان دادن به منازعاتِ میان انسانها این است که اندیشۀ یکساننگری را در میان آنها رواج دهیم و پیش و بیش از همه، خودِ ما به این اندیشۀ والا متعهد و ملتزم باشیم.
منظور از یکساننگری این است که در عالم نظر، به برابری ذاتی همۀ انسانها اعتقاد داشته باشیم و در دنیای عمل، همه جا به این برابری ذاتی بنگریم و از برخوردهای ظالمانه و تبعیضآمیز با دیگران پرهیز کنیم.
یکساننگری اگر درست فهمیده شود و به خوبی به کار بسته شود، حقیقتاً میتواند روابط انسانی را از بنبستهای بسیاری نجات دهد و آبی بر آتش خشمها و خشونتها و نفرتها و سلطهجوییها بیفشاند.
آنچه که باعث رفتارهای تبعیضآمیز با دیگران میشود، در غالب موارد از خودبرتربینی ما سرچشمه میگیرد. ما به علل گوناگون، مانند دین، نژاد، ملیت، زبان، اقلیم، جنسیت، ثروت، شهرت، قدرت، زیبایی، مقامات معنوی، دانش و نظایر آنها خود را از دیگران بهتر و برتر میدانیم و همین طرز فکر باعث میشود که به خود اجازه دهیم رفتار نادرستی با آنها داشته باشیم.
خودبرتربینی باعث میشود ما فقط به منافع خودمان فکر کنیم و برای تأمین منافع خود، به دیگران آسیب وارد کنیم. خودبرتربینی ما را بر آن میدارد که به درد و رنج دیگران بیتوجهی کنیم، به باورها و مقدسات آنها توهین کنیم، به مال و جان آنها تعرض کنیم، از آنها استفادۀ ابزاری کنیم و از ظلم و ستم نپرهیزیم. اینها و دهها رفتار ناپسند دیگر همه و همه از نتایج زیانبار خودبرتربینی هستند.
برای دستیابی به یکساننگری باید در گام نخست دست از خودبرتربینی برداریم و بپذیریم که ما همه انسانیم و با هم یکسانیم و نباید تفاوتها را دستمایۀ رفتارهای تبعیضآمیز کنیم و در گام دوم دیگران را صرفاً ازآنرو که انساناند، محترم بشماریم و امتیازات مادی و معنوی خود را دستمایۀ رفتارهای تبعیضآمیز و ظالمانه نسازیم. باید عمیقاً بپذیریم هر انسانی صرفاً از آن رو که انسان است، محترم است.
بااینکه شکی در این نکته نیست که ما انسانها همه با هم برابریم، به نظر میرسد عموم انسانها نوعی مقاومت در برابر این حقیقت دارند و به این سادگیها حاضر به پذیرش آن نیستند؛ زیراکه بسیاری از انسانها با این پندار واهی که تافتۀ جدابافتهای هستند و بر دیگران برتری دارند، حال خود را خوش میکنند. پذیرش این نکته که همۀ انسانها با هم برابری ذاتی دارند و من هم انسانی هستم مانند دیگر انسانها، باعث فروتنی و افتادگی ما میشود و البته نفس به هیچ وجه خواهان چنین چیزی نیست. فروتنی پیشه کردن و خود را از دیگران برتر ندیدن کاری بس دشوار است و نیاز به آگاهی فراوانی دارد.
حیات نفس در گرو جدا کردن خود از غیر خود است. نفس دیگری را دوزخ میداند. نفس بدون احساس برتری قادر به ادامۀ حیات نیست. نفس در برتریجویی تنفس میکند. هیچ چیز بیشتر از احساس حقانیت باعث تقویت نفس نمیشود. لازمۀ حق دانستن خود، وجود کسی دیگر، به عنوان باطل است. به این ترتیب ما نیازمند خطاکار کردن دیگران برای کسب هویت فردی هستیم.
باید بدانیم که ما غالباً به نام دفاع از حق، از خودمان دفاع میکنیم. شکنجهها و کشتارهایی که به نام دین و ملیت و نژاد انجام شدهاند، بر همین مبنا پدید آمدهاند. برای نجات از این ساختار، باید بتوانیم طرف مقابل را ببینیم، او را انسان به شمار آوریم و او را با خود برابر بدانیم.
با این که انسانها غالباً خواستار صلحاند، ولی عملاً زندگی انسانها از صلح خالی و از انواع نزاعها سرشار است. یک دلیل مهم این امر آن است که انسانها صلح و آرامش و شادی را در پای اثبات حقانیت خود قربانی میکنند. میل نفس به حقانیت باعث میشود به جای صلح در جستجوی جنگ برآید. مادام که دست از احساس حقانیت و خودبرتربینی برنداریم و به یکساننگری رو نیاوریم، راهی به رهایی نداریم.
برگرفته از تلگرام دکتر ایرج شهبازی
https://t.me/irajshahbazi