
☄کتاب «مقالاتی درباره تفسير در علم اجتماعی»
در اسفند 1385 نخستين کتاب از کارل لوويت با عنوان «ماکس وبر و کارل مارکس» با ترجمه شهناز مسمي پرست و از سوي نشر ققنوس روانه بازار شد. لوويت ( 1973-1897) از شاگردان مستقيم مارتين هايدگر و يک فلسفه دان بود، نه يک جامعه شناس. اما کتاب کم حجمي که او درباره دو تن از کلاسيک هاي جامعه شناسي نوشته است، از چنان عمقي برخوردار است که شارحاني که صرفاً در حوزه جامعه شناسي به بحث مي پردازند، کمتر مي توانند به آن دست يابند. هيچ کدام از آثار ترجمه شده به فارسي که در قالب يک کتاب درسي، فصلي را به کارل مارکس و ماکس و بر اختصاص داده اند، از عمق کتاب لوويت و پرتوي که اين کتاب بر آراي اين دو متفکر مي اندازد، برخوردار نيست. دليل اين امر، به نفس آثار مارکس و وبر و ديگر آلماني ها بر مي گردد.
جامعه شناسان آلماني در فضايي رشد کردند که نفوذ فلسفه و الهيات را به شکلي عميق و نه گذرا، در آثار آنها ممکن ساخت. در سيستم آموزشي ما، آراي ماکس وبر، کارل مارکس و گئورگ زيمل در کنار آراي افرادي چون جرج هربت ميد، تالکوت پارسونز، سي رايت ميلز و… تدوين مي شود. کنار هم قرار گرفتن اين نام ها، نشان از مغفول ماندن بعد فلسفي آثار آلماني ها دارد يعني همان بعدي که سطح بحث در مورد آنها را عمق مي بخشد. قرار گرفتن نظريه اجتماعي و بر در قالب پارادايم تعريف اجتماعي و نظريه اجتماعي مارکس در قالب پارادايم واقعيت اجتماعي توسط ريتزر، از جمله اين نظم بخشي ها و مقوله بندي هاي سطحي است که پذيرش آنها به هيچ وجه نتيجه يي را براي فهم ابعاد پنهان و در عين حال بسيار حساس نظريه پردازان آلماني در بر نخواهد داشت؛ گو اينکه مي تواند ميل به لقمه هاي حاضر و آماده را ارضا کند.
کتب «مقالاتي درباره تفسير در علم اجتماعي»، نوشته گئورگ زيمل که با ترجمه خوب شهناز مسمي پرست و توسط شرکت سهامي انتشار منتشر شده است، نخستين اثري است که از زيمل در قالب يک کتاب – و نه مقاله- در اختيار خوانندگان قرار گرفته است. نيمي از اين کتاب ( حدود 130 صفحه ) به مقدمه گاي اïکس ( مترجم کتاب به زبان انگليسي ) اختصاص دارد، که شرحي است عميق بر آراي زيمل. گاي اïکس که استاد فلسفه دانشگاه مïن ماوت است، سطحي از بحث را در آراي زيمل ارائه کرده است که همانند سطح بحث لوويت در مورد وبر و مارکس، تاثير فلسفه دان بودن يک شارح را در توضيح ابعاد پيچيده نظريه پردازان آلماني نشان مي دهد. عمق بحث اïکس، حتي در توصيفي که او از نحوه فعاليت آکادميک زيمل بيان مي کند هويداست.
اïکس درباره ژانر فکري زيمل مي نويسد؛ «… او ( زيمل) ژانر فکري يا سبک انديشه جديدي را خلق مي کند؛ بيوگرافي متافيزيکي، که فرديت يگانه، نحوه خاصي از وجود و بيان يا جلوه آن را در شخصي خاص بررسي مي کند.» اين عبارت معرف مواجهه تيزبينانه يي با آراي زيمل است که در ديگر آثار ترجمه شده در مورد زيمل، کمتر به چشم مي خورد.
اïکس با تکيه بر « ابزار روش شناختي اصلي» زيمل، يعني مفهوم فïرم يا صورت، جداي از ارائه شرحي دقيق و روشنگر از اين مفهوم، ذهن خواننده را براي فهم آثار زيمل، به مثابه يک کل، آماده مي کند. توضيح اينکه درباره آثار زيمل، سخن مکرري مبتني بر تنوع و تشتت آثار زيمل گفته مي شود. گويي زيمل، صرفاً به مطالعه موردي پرداخته است و هيچ محور وحدت بخشي ندارد. اما اïکس با انتقال بحث از سطح مصداقي به سطحي روش شناختي و معرفت شناختي، محور وحدت بخش آراي زيمل را مشخص مي کند؛ «تحليلي از مفهوم زيمل درباره فرم يا صورت، نظمي را در آشوب ظاهري آثار او آشکار مي سازد و ثابت مي کند که قطعه هاي ظاهراً نامنسجم، ارتباطي تنگاتنگ با يکديگر دارند. به زبان ديگر، مي توان نشان داد که تمام آثار پخته زيمل با استفاده از همين مفهوم اصلي توليد شده اند.» در ادامه اïکس توصيفي از مفهوم فرم ارائه مي دهد که بسيار رندانه است؛ « فرم شايد مساله برانگيز ترين مولفه کل دستگاه مفهومي زيمل است؛ مبهم و فرار، اما در عين حال اساسي و بديهي. » عبارت آخر اين نقل قول، براي وصف چگونگي اصطلاحات فني آراي جامعه شناسان آلماني بسيار روشنگر است. في الواقع مفاهيم جامعه شناسان آلماني نظير «ازخود بيگانگي»، «زير بنا و رو بنا»، «تفهم»، «عقلانيت» و ربط ارزشي نزد و بر، مفاهيمي هستند که در عين بديهي بودن، مرتباً از چنگال فهم مي گريزند. اïکس با اين توصيف، منظور خود را از فهم آثار زيمل، به مثابه يک کل با محوريت فرم، بيان مي کند. فرم به مثابه مفهوم مرکزي در آراي زيمل، خود مفهومي صلب نيست، زيرا همان قدر که بديهي است، فرار هم هست. اين دوگانگي موجود در مفهوم فرم به عنوان هسته مرکزي آثار زيمل، فهم اين آثار را به عنوان يک کل، با همان بديهي بودن و در عين حال فرار بودن، مواجه مي سازد.
اïکس، از طريق توصيف مذکور از مفهوم فرم، صرفاً عبارتي فانتزي را بيان نمي کند، بلکه با عنايت به اينکه اين مفهوم، هسته مرکزي آراي زيمل است، پرتوي را بر آثار او به مثابه يک کل ً نامتعين مي افکند. اين عدم تعين، باز توليد خود مفهوم فرم به عنوان مفهومي نامتعين است. «مفهوم فرم، آنگونه که زيمل آن را به کار مي گيرد، به نحوي نظام مند مبهم است. اين مفهوم دست کم سه مدلول دارد.» اïکس در ادامه به شکل مبسوط به سه مدلول فرم مي پردازد. اما آنچه در نقل قول فوق معرف نگاه عميق اïکس است، پيش از عبارت آخر – که مبين خوانش عميق اïکس از آراي زيمل است – خود را نشان مي دهد. عبارت «به نحوي نظام مند مبهم است»، عبارتي نيست که به راحتي قابل چشم پوشي باشد. اين عبارت معرف چيست؟ از چه چيزي سخن مي گويد؟ اين عبارت علاوه بر آنکه معرف لايه هاي پنهان در آراي زيمل به عنوان يک دستگاه فکري است، به بهترين شکل، آراي مارکس، وبر و ديگر متفکران آلماني را توصيف مي کند. اïکس، برخلاف شارحين ايراني، کاملاً متوجه آنچه مي گويد هست و هيچ عبارتي و حتي واژه يي را از سر بازي با کلمات و بي مبالاتي نسبت به اصول فني مقاله نويسي به کار نبرده است. عبارت فوق، به وضوح نشان مي دهد که ما با چه تيپ متني مواجه هستيم؛ متني که اساساً تلخيص ناپذير است. اïکس در کليه پنج قسمت بحث خود ( متون و مضامين، نظريه فرم ها، نظريه فرم ها و مفهوم فرهنگ، آستانه آگاهي تاريخي، نظريه تفسير) چنين متني را ارائه مي کند، متني که به شدت فني و رقيق است. اïکس به شکلي که در شأن يک استاد فلسفه است به ارتباط آراي زيمل با مقولات پيشيني کانت مي پردازد؛ و چگونگي وام گيري زيمل از فلسفه کانت را در جهت توليد بحثي معرفت شناختي در باب امکان شکل گيري علم تاريخ، روشن مي کند. اختلاف سطح بحث اïکس درباره زيمل با سطحي که توسط استادان جامعه شناسي نظير ريمون بودون و يان کرايب ارائه مي شود، در ارتباطي که اïکس بين آراي زيمل با کانت برقرار مي سازد خودنمايي مي کند. اïکس با تبيين اين ارتباط و قراردادن زيمل در سنت فلسفي آلمان، کمک موثري به درهم شکستن تصوير سطحي از زيمل مي کند که امروزه در محافل علوم اجتماعي ايران شاهد هستيم. تصويري که زيمل را در حد يک مدشناس، که صرفاً دغدغه فهم زندگي روزمره مردم عادي را دارد پايين مي آورد. اïکس نشان مي دهد که براي فهم زيمل، بايد پيش از هر چيز، کانت را شناخت نه نظريه پردازان مطالعات فرهنگي.
پس از اين شرح مختصر در مورد مقدمه گاي اïکس، سعي مي شود در ادامه توضيح موجزي در باب مقالات زيمل ارائه شود. کتاب «مقالاتي درباره تفسير در علم اجتماعي»، پنج مقاله از زيمل را در بر مي گيرد، که به ترتيب عبارتند از؛ درباره سرشت فهم تاريخي، مساله زمان تاريخي، مفاهيم مقوم (سازنده ) تاريخ و درباره تاريخ فلسفه. درباره شأن و جايگاه اين اثر در ادبيات علوم اجتماعي کافي است به توصيفي که ماکس وبر در مورد آن ارائه مي دهد، نگاهي داشته باشيم. اïکس در ابتداي مقدمه خود در اين باره مي نويسد؛ «ماکس وبر در نخستين بررسي روش شناختي اش جاي زيادي را به مساله معيار تفسير در علم اجتماعي- فرهنگي اختصاص مي دهد… وبر در اين بحث ادعا مي کند که اجزاي نظريه تفسير به کامل ترين وجه در ويراست دوم کتاب گئورگ زيمل، « مساله فلسفه تاريخ»، شرح و بسط يافته است. اين توضيح از جانب کسي که خود از کلاسيک هاي جامعه شناسي و از پيشگامان مباحث روش شناسي در حوزه علوم اجتماعي است، گوياي مرتبه و شأن اثر زيمل است.
پروژه فکري زيمل در اين اثر را مي توان در قالب اين سوال بيان کرد؛ الزامات روش شناختي و معرفت شناختي براي مواجهه با تاريخ به مثابه اïبژه شناخت چيست؟ تاريخ به عنوان جريان زندگي که مرتب در حال شدن است، از طريق مکانيسم هاي خاصي قابل فهم است. اين مکانيسم ها چيستند و طي چه فرآيندي عمل مي کنند؟ زيمل در اين اثر به اين مکانيسم ها و ماهيت آنها مي پردازد. زيمل نشان مي دهد که چگونه فهم ما از کنش هاي يک شخصيت تاريخي، مبين ابعاد وجود خود ماست. آنچه موجب مي شود انسان کنش هاي يک شخصيت تاريخي را فهم کند، ديدن خود در آيينه آن شخصيت است. فهم تاريخي، خود ريشه در فهم انسان در زندگي روزمره دارد. بنياد هر فهمي، بر امکان فرافکني استوار است؛ «تمام شناخت و فهم ما از فرآيندهاي ذهني شخص ديگر، فرافکني رويدادهاي ذهني را که خود تجربه کرده ايم در ذهن او نشان مي دهد.» زيمل وجوه اين فرافکني را توضيح مي دهد. چگونگي بحث، همانند يک ديالوگ سقراطي است. زيمل مرتباً از خود سوال مي کند، گفته خود را نفي مي کند و دوباره بحث را پيش مي برد. فرم هر مقاله اين کتاب به گونه يي است که بحث از طريق يک فرآيند نفي و اثبات مستمر، عمق پيدا مي کند.
اين فرآيند نفي و اثبات، غناي ترمينولوژيک بحث را مرتباً افزايش مي دهد، به شکلي که خواننده رفته رفته با يک کلاف مفهومي روبه رو مي شود که در جهت به حضور آوردن ابعاد موضوع مورد نظر، ساخته شده است. اين شکل بحث، نوع خاصي از خوانش را مي طلبد که در عين اينکه به فرآيند بحث توجه دارد، کليت ارگانيک آن را از دست ندهد. در مورد اثر زيمل بايد به اين نکته هم اشاره کرد که در جاي جاي کتاب، اثر تاثيري که زيمل بر متفکرين پس از خود گذاشته، نمودار است. مثلاً خواننده يي که با بحث «شيء وارگي» لوکاچ آشنا باشد، ريشه هاي بحث او را در اين اثر زيمل خواهد يافت. اين امر در مورد برخي از مفاهيم هايدگر هم صادق است. به عنوان نمونه، نسبت عملي که « دازاين» پيش از هرگونه فهم عملي جهان دارد، به شکل ابتدايي در نسبتي که زيمل بين فهم ديگري در زندگي روزمره و فهم به مثابه فهمي تاريخي برقرار مي کند، حضور دارد.
در پايان مي خواهم به نکته مهمي در مورد مترجم اين کتاب اشاره کنم. خانم مسمي پرست که دانش آموخته علوم اجتماعي از دانشگاه ايندياناست، مترجمي است با حوزه کاري مشخص؛ نظريه جامعه شناسي و فلسفه علوم اجتماعي. او که پيش از اين اثري با نام «گئورگ زيمل» نوشته ديويد فريزبي را ترجمه کرده بود، اثري از زيمل را براي ترجمه برگزيده است که نشان از دقت مترجم در گزينش اثر دارد. مسمي پرست پيش از آنکه آثاري از زيمل را که وجهي مصداقي دارد ترجمه کند، اثري را ترجمه کرده است که ابعاد روش شناختي و معرفت شناختي پروژه زيمل را نشان مي دهد. فهم اين ابعاد از نظر منطقي، مقدم بر وجوه مصداقي تفکر زيمل است. هرچند در فضاي فکري ايران، قضيه برعکس شده است. اميد است که خانم مسمي پرست يا ديگر مترجمان، پيش از ترجمه آثار زيمل در باب زندگي روزمره، به ترجمه آثار زيمل در باب متفکران آلماني، همچون «کانت و گوته» ( 1906) و «شوپنهاور و نيچه» ( 1907)، بپردازند تا اين سير منطقي تداوم يابد.